روغنی
در ایام جوانی یک روز در محل کار روغن آورده بودند و می فروختند.
همکاری گفت : روغن خوبی آورده اند؛ شما نمی خرید؟
گفتم : خیر.
پرسید: چرا؟
گفتم : نمی خواهم روغنی شوم! روغن را که بخرم هرکسی ببیند؛ خواهد پرسید از کجا خریدی ؟ چند خریدی ؟ کی خریدی ؟ باز هم دارند ؟ شاید هم راهنمایی هایی خواهند کرد که فلان جا هم روغن خوبی دارند و قیمتش خوب است و ... به این ترتیب فکر و ذکر من روغن و مرغوبیت و قیمت آن خواهد شد. طرحهایی برای خریدروغن بهتر در آینده خواهم ریخت و ... من نمی خواهم فکرم روغنی شود که اگر بشود جایی برای تفکرو تدبر و پژوهش نمی ماند!
این روزها خودم را که نگاه می کنم می بینم که روغنی شده ام؛ خیلی روغنی!
آنقدر روغنی که دفترچه تلفنم پر است از آدرس و شماره تلفن های گردو فروشی ها و کلوچه پزهای تویسرکان!
آنقدر روغنی که وقتی همکارم به درجه علمی دانشیاری رسید؛ به جای پرسیدن راه و رسم پژوهش ، بهش یادآوری کردم که باید مهمانی مفصلی در یک رستوران خوب برای همکارانش بگیرد!
آنقدر روغنی که ...
,,