کلاه گیس
عصر جمعه فیلم کمدی "کلاه گیس" ساخته سعید عالم زاده را دیدم. داستان خیلی معمولی کلاه گیسی که به صورت اتفاقی وارد خانواده ای می شود و دست هر مردی که می رسد؛ شک همسرش را برمی انگیزد و خلاصه چندین دعوای خانوادگی تو در تو با جملات و مکالمه های با نمک و خنده دار. فیلم تا دو سه دقیقه آخر همین ریتم شاد را دنبال می کند و به نظر می رسد که هدف سازنده نیز همین سرگرمی ساده است. بویژه اینکه بازیگرانی مثل لولایی و فیض نوروزی هم کارنامه ای پر از این نوع فیلمها دارند.
صحنه آخر فیلم اماروایتی دیگر دارد. جایی که همه افراد درگیر ماجرا از پزشک درمانگاه تا دختر نوجوان خانواده در مرکز تخلیه زباله تهران غرق در انواع آت و آشغال دنبال کلاه گیسی می گردند که به گفته صاحبانش صد ملیون فقط مژدگانی یابنده آن است! فیلم بازیگرانش را همانجا لای زبالهها رها می کند و دو نمای شب و روز از تهران را نشان می دهد و پایان. گویی که در گذر همین شب و روزها هنوز هم لای زباله ها دست و پا می زنند. پایان تلخی که کنایه ای بود برای زندگی آدمی امروزی که به دنبال پول وارد هر زباله دانی می شود.
- ۰ نظر
- ۲۱ آذر ۸۸ ، ۰۷:۱۳