اگر سنگی ز کوی دلبر آید
- ۰ نظر
- ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۳۹
سی ام برج دی پیامک آمده: تور لحظه آخر مالزی، هر نفر فقط 950 هزار تومان! از همانها کهقبلاهم درباره شان گفتم. از همان لحظه ای که حقوق سرماه کارمندان واریز می شود؛ شرکتهای مسافرتی و بازرگانی و ... فعال می شوند برای خالی کردن این بار سنگین از جیب خانواده ها!
اخیرا احساس می کنم که همراه اول به همراه این شرکت ها پشت در خانه های مردم فالگوش هم می ایستند. نشان به آن نشانی که هر وقت بحثی مربوط به مشکل خاصی در خانه ما اتفاق می افتد؛ فردایش پیامکی برای حل حل آن مشکل به دست ما می رسد. نمونه اش همین هفته پیش !کمی سر درد داشتم؛ بحثی درباره دلایل آن مطرح شد و نتیجه گیری کردیم که دلیل اصلیش اضافه وزن بنده است؛ صبح فرداش پیامک آمد : «روشهای پیشگیری از سردرد ، هر پیام ۱۰۰ تومان ! » یا « کاهش وزن سریع با متد کانادایی، هر پیام ۵۰ تومان». آخر ماه هم که موجودی ته میکشد و سر تخصیص ریالهای آخر بحث اهم و مهم پیش می آید، گاهی اندکی نمک زندگی هم این وسط پاشیده می شود. اینجاست که صبح فردایش این پیامک می رسد: «روشهای تفاهم با همسر، هر پیام ۱۰۰ تومان». «بهترین جملات برای آشتی با همسر، هر پیام ۱۰۰ تومان » ،«چگونه بر خشم خود در برابر همسر و فرزندان غلبه کنیم؟ هر پیام ۵۰ تومان»
دوم: بیش از 3500 استاد از دانشگاه های مختلف کشور به حسن کلیدسازنامهنوشته اند و تهدید کرده اند که درصورتی که وزیر علوم بوی فتنه بدهد؛ در داخل و خارج دانشگاه اغتشاش می کنند. تاکنون ثابت شده که دو نفر از اساتید امضا کننده قبل از انتخاباتمرحومشده اند؛ این یعنی امضا از دیار باقی! و چندتایی هم امضای خود راپسگرفته اند و دارند می گیرند. نکته دیگر این که آقا بی خیال انتخابات و حماسه و امید به تغییر و رییس جمهور منتخب، وزیر باید کسی باشد که ما می پسندیم! و متاسفانه این ندای اغتشاش از حلقوم فرهیخته ترین اقشار جامعه خارج می شود!
سوم: اخوان المسلمین با محمد مرسی به قدرت رسید و داشتند به همدیگر مرسی و آفرین و خسته نباشید می گفتند که این ممد آقا جوگیر شد و یکی یکی سران مملکت را انداخت زندان. تا جایی که آنهایی که زندان بودند، قدرتشان بیشتر از آدمهای بیرون زندان شد و آمدند بیرون و خود مرسی را زندانی کردند. حالا در همان میدان التحریر طرفداران مرسی با حکومت کودتا می جنگند و صدتا صدتا کشته می دهند. ظریفی می گفت اخوان المسلمین با بیداری اسلامی سرکار آمدند و حالا همه مردم مصر دچار بدخوابی اسلامی شده اند!
چهارم: آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید؛ حال همه ما خوب است، اما شما باور نکنید!
پنجم: این ابیات مناسبتی را دوست خوبمقاسمفرستاده است. لذت می بریم ...
روزه دارم من و افطارم از ان لعل لبست / اری افطار رطب در رمضان مستحبست
روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه / بخورد روزه خود را بگمانش که شبست
زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهد / این عجب نقطه خال تو به بالای لب است
یارب این نقطه لب را که به بالا بنهاد / نقطه هر جا غلط افتاد مکیدن ادب است
شحنه اندر عقبست و من از ان میترسم / که لب لعل تو الوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ / که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و اگه نبود / شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من بوسه بده جان بستان / گفت رو که این سخن تو نه شرط ادب است
زاهد از بهر خدا منعم از عشق مکن / هر کسی منع من از عشق کند زن جلب است
عشق انست که از روی حقیقت باشد / هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد / سودن چهره به خاک سر کویش ادب است
*برداشت آزاد از« تو رفته ای و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه مهمترین بحران خاورمیانه است و این احمق ها هنوز سر نفت می جنگند»
گفتم که برای پاسخ به دوستم هیچ فکر نکردم، آسانترین و دم دست ترین پاسخ را دادم ولی بعدش خیلی فکر کردم؛ خیلی! دیدم چنین روزی برای همه وجود دارد. روز مرگ، روز تسلیم و بیچارگی آدمهاست. می شود زندگی را همان بیابان و برهوت دید و همه داشته ها را یک لیوان آب. می شود این یک لیوان آب را سر کشید و لحظه ای خنک شد و می شود با آن گل به سر گرفت.
استاد، به دانشگاه مجاور می رود. تقویم آموزشی آنجا هم می گوید درسهای استاد از یکشنبه 18 بهمن شروع می شود. ساعت 7:40 صبح راه می افتد. از در خانه به خیابان نرسیده، سوار تاکسی می شود. نزدیک دانشگاه چند صد متری باید پیاده برود. هنوز دو سه قدم برنداشته که محکم به زمین می خورد! برف دیشب، یخهای هفته قبل را پوشانده و استاد از همه جا بی خبر روی یخ صاف و شیشه ای راه می رفته ! راهش را عوض می کند و از مسیر مطمئن تری می رود و بالاخره به دانشگاه می رسد. حالا ساعت 8:15 شده است.
یک دانشجو در کلاس نشسته است و یکی دیگر به او اضافه می شود. سلام و تعارفات اول ترم که رد و بد می شود؛ سر و کله سه چهار نفر دیگر هم پیدا می شود. استاد از حضور دانشجویان خوشحال می شود.
بعد از چند لحظه یکی از تازه وارد ها اجازه می گیرد و با لحن خاصی می گوید: استاد چرا این ترم درس ... را ارائه ندادید!؟ ما ترم پیش نگرفتیم که این ترم با شما بگیریم! استاد ! تو رو خدا این درس را در مهلت حذف و اضافه ارائه بدید! همراهانش همین جملات را تکرار می کنند. استاد توضیح می دهد که نمی تواند و همین دو روز را هم به سختی قبول کرده است. تازه وارده ها می روند و استاد می ماند و دو دانشجویش.
آنها بر این عقیده اند که این هفته کلاسی تشکیل نمی شود. کارمندان و اساتید دانشگاه هم همین را می گویند. اما، تقویم آموزشی چیز دیگری می گوید: ترم دوم سال تحصیلی از 17 بهمن شروع می شود!
۱- خیلی وقتها که لطیفه ای در جمعی تعریف می شود؛ ساعتها بعد از آن فکر میکنم تا به نکته ظریف آن پی ببرم! البته برای حفظ ظاهر همراه جمع می خندم!
۲- گرسنگی تنها حسی است که در برابر آن نمی توانم مقاومت بکنم!
۳- خیلی علاقه دارم که دوستان و آشنایانم به خاطر من قانون و مقررات را کناربگذارند ولی خودم هیچ وقت به خاطر کسی چنین نمی کنم! به همین دلیل هم تا بحال هیچکس برای من دوبار پارتی بازی نکرده!!
۴- گرچه دانشجوی کامپیوتر هستم؛ ریاضی و بخصوص نظریه اعداد را بسیار دوست دارم. انتخاب رشته کامپیوتر تنها برای بازار کار مناسبش بود! والا دلم می خواست ریاضی بخوانم!
۵-از وقتی فهمیدم مورفین چقدر درد آدم را تسکین می دهد؛ نسبت به معتادان دید محترمانه ای پیدا کرده ام!
موارد زیادی از این دست وجود دارد. انشالله یلداهای بعد؛ انشالله هم شما پایدار باشید؛ هم این وبلاگ.
کسانی را هم که می خواستم دعوت کنم؛ پیش از این دیگران دعوت کرده اند!